خستهام (که چیز عجیبی نیست)، گرفتهام (که باز عجیب نیست)، پر بغض و کینهام (که کماکان عجیب نیست) و خیالم کمی راحت است (که کمی عجیب است).
خستهام از کلی کار و ایستادن، از این همه سگدو زدن و تلاش سیزفوار توی این عالم سگی که هرچقدر هم تلاش کنم، باز کسی، به دلیلی که شاید به خودش و تلاشش ربطی نداشته باشد، از من فرسخها جلوتر است. کسی از من جلوتر است که حتی نمیداند چه کشیدهام و چطور خودم را پشت سرش میکشاندم بالا.
گرفتهام که این جایی هستم که بودن تویش سخت است، دلگیر است و تنگ است. اینجا انگار جایی برای من ندارد، جایی نیست و خیابانی نیست تا بخواهم دوباره شاد و خوشحال پیاده با پای تاولزده تمامش را گز کنم و زمین و زمان و آدم دیگری برایام مهم نباشد. جایی که زمانی میشد قلمرو من باشد اما نیست.
بغضکرده و کینهتوزم از خیلیها و خیلی چیزها و یگانهای خاص. همهاش مثل شنهایی نامحلول در این محلول افکار است، هرازگاهی تهنشین میشود و از یاد میرود، ولی باز دیوی میآید و با تلنگری تکانش میدهد و همهاش دوباره میآید روی سطح. تلنگر آن خانه و این خانه و خانهاش.
و آرامم. باری از روی دوشم برداشته شده، چون کاری نکردم که با من» در تضاد باشد. کاری نکردم که سالهای سال بعد که پیر و چروکیده شدم بهخاطرش شرمنده باشم و افسوسش را بخورم. هرچه داشتم و نداشتم گذاشتم وسط، بقیهاش دست من نبود. نخواستم اجازه بدهم نفرت و کینه من را توی این شهر بکشد جایی که نباید باشم.
لب چشمه گفته بودم از حدومرز نامیزان متنفرم. از این که هی بروم جلو و هی عقب رانده بشوم. از این که ندانم الان باید پایم را کجا بگذارم. از این که من الان مقابل تو ایستادهام یا او؟ که من تو» هستم یا شما»؟ که من دست در دستم یا دست رد بر سینه؟ از هرچه گیجم بکند متنفر میشوم.
ولی حالا انگار دارم میفهمم جریان چیست. دارم میفهمم هرچه من فکر میکنم، هرچه من میبینم و میشنوم، صددرصد هم درست نیست. هنوز خامم و متوهمم. هنوز جوانتر از او» هستم که توانسته جایی باشد که من نیستم. مهم هم نیست، بلندپروازی تاوان دارد. ایکاروسوار پرواز کردن عاقبت خوشی ندارد.
خراب کردهام، بارها و بارها و بارها. با این وضع باز هم خراب خواهد شد چیزی که هنوز ساخته هم نشده. خراب میشود.
من اما چیزی هستم که میخواهم باشم. همیشه همینطور بوده. حداقلش روزی که دیگر نباشم، کسی، هر کسی، حتی تو، نمیتوانید بگویید کم گذاشت». هرچه داشت و نداشت گذاشت، از خودش و از قلبش و از زمانش و از جانش و از داروندار موهومش که هیچ بود.
درباره این سایت